مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است نـفـس بــاغ بـه تــکــرار نـیـامــد بــالا آفــتـاب از ســر دیــوار نــیــامــد بــالا اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری گـندم و پـنـبه بکـاری و نـمک برداری خشکیِ باغچهها روی زمین باقی ماند سالها طی شد و این شهر چنین باقی ماند در فـرامـوشیِ انجـیـر و انـار و گـنـدم ناگهـان گـفت نهـیـبی که هـلا ای مردم آب در دست اگر هست زمین بگـذارید تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید از تـبــار گـل و آئـیــنـه کـسـی مـیآیـد «مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید» پس به همراه همان ابر که باران آورد مـهـربـانی خـدا در زد و مهـمـان آورد دخـتـری آمـده از ایـل و تـبـار حــیـدر از هـر آنچـه بـنـویـسـیم فـراتـر، بـرتر وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه» آفـتابی که به سر چادری از شب دارد جـلـوۀ فـاطـمـی و هـیـبـت زیـنب دارد آفـتابیست که اعجاز فراوان با اوست باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد برکت از در و دیوار بر آن جاری شد از سـفـر آمـدهای خـسـتـۀ راهـی بـانـو زنـده کـن وادیِ ما را به نگـاهی بـانـو ما اسیریم و فـقـیریم و یـتـیم ای مهتاب دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب قم کـویر است کـویری که تلاطـم دارد چـادرت را بـتـکـان قـصـد تـیـمّـم دارد آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویـس قـرنی هـم به محـمـد نـرسـید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید قصه این بود و به وصفش قلم ما درماند داغ دیـدار بـرادر به دل خـواهـر مـاند مـانـد تـا پــنـجــرۀ بــاغ اِرَم وا بــاشـد حـرم او حـرم حـضـرت زهــرا بـاشـد تا که ما روضۀ بـسیار بخـوانیم در آن روضههای در و دیوار بخوانیم در آن |